کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو است که در سال ۱۹۹۵ چاپ شده و سه سال بعد برندهی جایزهی نوبل شد. در این کتاب شخصیتها نام ندارند، زیرا این بیماری تنها مختص به یک کشور نیست و برای تمام جهان است و به صورت همسر چشم پزشک، دختر عینکی، مردی که اول کور شد و … نامگذاری شده است.
داستان از یک روز معمولی شروع میشود، رانندهای که بهطور ناگهانی پشت چراغ قرمز کور شده و نظم خیابان را به هم میریزد، و آرام آرام این بیماری واگیردار در تمام شهر پخش میشود. کتاب کوری بسیار وحشتناک و ترسناک نوشته شده است، و جهانی را توصیف میکند که سرشار از بیاعتمادی است و تمامی افراد درگیر کمترین خواسته و نیازشان هستند. کتاب دربارهی کور شدن و کور ماندن است و به جای دربرگرفتن تاریکی همهجا را نوری شدید که منشا آن غرق شدن مردم در نادانی است دربر گرفته است! در ابتدا این بیماری افراد نزدیک او را مبتلا کرده و دولت برای جلوگیری از گسترش بیشتر آن نیاز به راهی دارد و همین موضوع باعث اتفاقات جالب میشود، آنقدر جذاب که وقتی شروع به مطالعه میکنیم دیگر زمین نمیگذاریم و درگیر تمام کتاب کوری نوشته ژوزه ساراماگو میشویم، دنیایی سفید با شخصیتهای مشکی و یکی از مهمترین چیزهایی که در این کتاب نمیبینید، روابط درست انسانی و احترام به حقوق یکدیگر است. این کتاب نگاه خاصی به زنان دارد و این موضوع در تمام کتاب مشخص میشود.
کتاب کوری یکی از مطرحترین داستانهای قرن اخیر است. این کتاب، در کنار جذابیتهای داستانی که دارد، توانسته است به خوبی به ضعفهای یک جامعه بپردازد؛ جامعهای پیشرفته که از امکانات، چیزی کم ندارد اما ناگهان خود را در وضعیتی هولناک مییابد.
بعد از خواندن کتاب کوری بیشتر و بادقتتر به زیباییها نگاه میکنیم، چون این اثر ژوزه ساراماگو ما را دربارهی چشم و قدرت بینایی بسیار به فکر فرو میبرد، همچین بعد از خواندنش ممکن است از انسانها متنفر بشویم، خیلی از احساسات ناراحتکننده را تجربه میکنیم، ولی همچنان امید به بینا بودن یک نفر داریم.